قصه بشقابِ جادویی شاه ...

متن اصلی

در یک روز بلند و آفتابی، در شهر بزرگ قزوین، شاه ساسانی در کاخش ایستاده بود. لباس فاخر به تن داشت و یک تاج براق روی سرش دیده می‌شد. دور تا دورش، دیوارهایی با نقش پرنده و ماه نقش بسته بود؛ یادآور آرامش و مهربانی.کنار شاه، دو سرباز وفادار ایستاده بودند و نگاهشان همیشه آماده کمک بود.

اما جالب‌ترین قسمت این بشقاب، دو شیر نیرومند بود که پایین تخت شاه، روبه‌روی هم نشسته و انگار مشغول صحبت و بازی بودند.این بشقاب فقط یک بشقاب ساده نبود؛ مثل یک کتاب مصور بود که قصه‌ی شکوه شاهان ایران، دوستی سربازان و قدرت شیرها را به بچه‌ها و بزرگ‌ترها نشان می‌داد. هر وقت میهمانی بزرگ برگزار می‌شد، این بشقاب جادویی را روی سفره می‌گذاشتند تا همه، شجاعت و بزرگی و دوستی را به یاد بیاورند.

 این بشقاب بخشی از داستان سرزمین ما است. با نگاه کردن به آن، به گذشته سفر می‌کنیم و یاد می‌گیریم چطور نیاکان ما شجاعت، دوستی و هنر را در دل اشیا به تصویر می‌کشیدند.اگر از این آثار نگهداری کنیم، بچه‌های فردا هم می‌توانند داستان‌های شاهان، شیرها و قهرمانان سرزمین‌شان را بشنوند و مثل آن‌ها مهربان و قوی شوند.

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *